یکی به من بگه سرم و از دست این دخمل کجا بکوبم که مرگم طبیعی به نظر برسه؟
میگید چرا ؟ الان میگم .
این وروجک خانوم که البته الان دیگه مریض نیست به من میگه بابا. هرچی میگم بگو مامان میگه بابا . در همه حال فقط میگه بابا . دچار افسردگی شدم من اخه چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
تازه فقط این نیست که این ملوسک نه فقط به من به همه میگه بابا حالا بگید حق دارم خودم و بکشم یا نه ؟
تازگیها خیلی فضول شده هروقت میرم تو اشپز خونه که کاری انجام بدم میاد از پشت سر بهم میچسپه و میگه بابا اب . یعنی اب میخوام . همه شیطنهاش و دوست دارم ها اما این بابا گفتنش اونم به من باعث میشه که از حسادت موهای کلم و دونه دونه بکنم .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حالا از کاری که امروز کرد بگم . داشتم ظرف میشستم که دیدم صدای جیغش بلند شد . حالا که اومدم میبینم خانوم واسه این که هوس مبل نوردی کرده بودند از روی مبل به پشت افتادن زمین . نمیدونستم بخندم یا همراهش بشینم و گریه کنم . والا
بازی با داداشش که دیگه اوج خنده است تا خوبه بازی میکنن اما یه دفعه صدای دادو بیدادشون خونه رو از جا برمیداره . بعد نازنین هم شروع میکنه داداشش رو دعوا میکنه و اگر زورشم برسه یکی هم میزنه پشت دستش که این کارش تو نوع خودش خیلی خنده داره و یه جور خواهر سالاریه خخخخ
دیگه یادم نمیاد چکار میکنه تا بعد یادم بیاد بنویسم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اینم یک سری عکس از بازی کردنش
تو این عکس هم به قول خودش داره تق تقو بازی میکنه
این پایی که میبینین پای داداش جونش که رفته زیر میز تا نازنین نتونه با اون اسباب بازیش بکوبه تو سرش