عزیزم امروز میخوام یه کم برات بنویسم . از چیزهایی که شنیدم و از فکرهایی که تو ذهنم نقش بسته .
میدونی مامانی چند روز پیش عزیز جون (مامان بابایی)ر. میگم به من گفت شما که انقدر برای این دختر لباس میدوزین یا میخرن خوب عادت میکنه فردا که بزرگ شد و ازدواج کرد همین فدر توقع هم از شوهرش داره . میبینی مامان جون گفت شوهرش . ههههههه نمیدونستم زوق کنم یا بشینم گریه کنم . زوق کنم برای اینکه بالا خره شما هم بزرگ میشی و منم باید ازدواجت رو ببینم و گریه کنم برای اینکه یه روز مجبورم ازت جدا بشم .
نمیخوام به جدایی فکر کنم میخوام به روزهای قشنگ با تو بودن فکر کنم به این که بزرگ میشی . درس میخونی . ازدواج میکنی و بچه دار میشی . واییییییییییییییییی خدا چقدر قشنگه فکر کردن به تمام این لجظه ها . لحظه ای که خواستگارها پاشنه در رو از جاش در میارن و شما برای همشون ناز میکنی و اخر یه فرد شایسته که لایق فرشته کوچولوی من باشه پسند میشه و شما رو با خودش میبره . به قول بابا جونت که یگه دخترم و به هرکسی نمیدم به کسی میدم که کس باشه.پیرهن تنش اطلس باشه . و از همه مهمتر پسر شاه باشه .
بله یه همچین بابای داری شما . گلم این ارزوی همه پدر و مادرهاست که بچه هاشون خوشبخت شن و تو زندگیشون موفق باشن . شاه و گدا فرق نمیکنه . ادمیت و انسانیت و از همه مهمتر شرف و شخصیت در اولویت انتخابه و بعد هم بقیه چیزهای جانبی . دخترم ( گوهر خویش را مزن بر سنگ هر بیگانه ای سعی کن گوهر شناس قابلی پیدا شود ) عزیزم میبینی وقتی دارم اینا رو مینویسم تو چشمام برق شادی موج میزنه تاز من فکر نوه هم کردم . هههههههههههه جالبه نه . الهی فدات شم امیدوارم خوشبخت باشی همیشه و در همه حال هم موفق و پیروز باشی عزیز دلم .
میبوسمت عزیزم